سرو بلند بین که چه رفتار میکند
سرو بلند بین که چه رفتار میکندوآن ماه محتشم که چه گفتار میکندآن چشم مست بین که به شوخی و دلبریقصد هلاک مردم هشیار میکنددیوانه میکند دل صاحب تمیز راهر گه که التف...
سرو بلند بین که چه رفتار میکندوآن ماه محتشم که چه گفتار میکندآن چشم مست بین که به شوخی و دلبریقصد هلاک مردم هشیار میکنددیوانه میکند دل صاحب تمیز راهر گه که التف...
ای صبا نَکهَتی از خاکِ رَهِ یار بیاربِبَر اندوهِ دل و مژدهٔ دلدار بیارنکتهای روح فَزا از دهنِ دوست بگونامهای خوش خبر از عالَمِ اسرار بیارتا مُعَطَّر کُنَم از لطف...
ای صبا نَکهَتی از کویِ فُلانی به من آرزار و بیمارِ غَمَم راحتِ جانی به من آرقلب بیحاصلِ ما را بزن اکسیرِ مرادیعنی از خاکِ درِ دوست نشانی به من آردر کمینگاه نظر با دل...
بیا که رایتِ منصورِ پادشاه رسیدنویدِ فتح و بشارت به مِهر و ماه رسیدجمالِ بخت ز رویِ ظفر نقاب انداختکمالِ عدل به فریادِ دادخواه رسیدسپهر، دور خوش اکنون کُنَد که ماه آ...
اگر آن طایرِ قدسی ز دَرَم بازآیدعمرِ بگذشته به پیرانه سرم بازآیددارم امّید بر این اشکِ چو باران که دگربرقِ دولت که بِرَفت از نظرم بازآیدآن که تاجِ سرِ من خاکِ کفِ پای...
نفس برآمد و کام از تو بر نمیآیدفغان که بختِ من از خواب در نمیآیدصبا به چشمِ من انداخت خاکی از کویشکه آبِ زندگیم در نظر نمیآیدقدِ بلندِ تو را تا به بَر نمیگیرمدر...
زهی خجسته زمانی که یار بازآیدبه کامِ غمزدگان غمگُسار بازآیدبه پیشِ خیلِ خیالش کشیدم اَبلقِ چشمبدان امید که آن شهسوار بازآیداگر نه در خمِ چوگان او رَوَد سَرِ منز سر ن...
بخت از دهانِ دوست نشانم نمیدهددولت خبر ز رازِ نهانم نمیدهداز بهرِ بوسهای ز لبش جان همیدهماینم همیسِتانَد و آنم نمیدهدمُردم در این فِراق و در آن پرده راه نی...
گر من از باغِ تو یک میوه بچینم چه شود؟پیش پایی به چراغِ تو ببینم چه شود؟یا رب اندر کَنَفِ سایهٔ آن سروِ بلندگر منِ سوخته یک دَم بنشینم چه شود؟آخِر ای خاتَمِ جمشیدِ هما...
هرگزم نقشِ تو از لوحِ دل و جان نَرَوَدهرگز از یادِ من آن سروِ خرامان نَرَوَداز دِماغِ مَنِ سرگشته خیالِ دَهَنَتبه جفایِ فلک و غُصهٔ دوران نروددر ازل بست دلم با سرِ زل...
یاد آن که جز به روی منش دیده وانبودوان سست عهد جز سری از ماسوا نبودامروز در میانه کدورت نهاده پایآن روز در میان من و دوست جانبودکس دل نمی دهد به حبیبی که بی وفاستاول حب...
به کوی میکده یا رب سحر چه مشغله بودکه جوش شاهد و ساقی و شمع و مشعله بودحدیث عشق که از حرف و صوت مستغنیستبه ناله دف و نی در خروش و ولوله بودمباحثی که در آن مجلس جنون میر...
گوهر مخزن اسرار همان است که بودحقه مهر بدان مهر و نشان است که بودعاشقان زمره ارباب امانت باشندلاجرم چشم گهربار همان است که بوداز صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبحبوی ز...
یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بودوز لب ساقی شرابم در مذاق افتاده بوداز سر مستی دگر با شاهد عهد شبابرجعتی میخواستم لیکن طلاق افتاده بوددر مقامات طریقت هر کجا کردی...
دوش میآمد و رخساره برافروخته بودتا کجا باز دل غمزدهای سوخته بودرسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبیجامهای بود که بر قامت او دوخته بودجان عشاق سپند رخ خود میدانستو آتش ...
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بودتا دل شب سخن از سلسله موی تو بوددل که از ناوک مژگان تو در خون میگشتباز مشتاق کمانخانه ابروی تو بودهم عفاالله صبا کز تو پیامی میدادور ...
قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبودور نه هیچ از دل بیرحم تو تقصیر نبودمن دیوانه چو زلف تو رها میکردمهیچ لایقترم از حلقه زنجیر نبودیا رب این آینه حسن چه جوهر داردک...
پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بودمهرورزی تو با ما شهره آفاق بودیاد باد آن صحبت شبها که با نوشین لبانبحث سرّ عشق و ذکر حلقه عشاق بودپیش از این کاین سقف سبز و طاق م...
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانندپری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانندبه فتراک جفا دلها چو بربندند بربندندز زلف عنبرین جانها چو بگشایند بفشانندبه عمری یک نف...
در نظربازی ما بیخبران حیرانندمن چنینم که نمودم دگر ایشان دانندعاقلان نقطه پرگار وجودند ولیعشق داند که در این دایره سرگردانندجلوه گاه رخ او دیده من تنها نیستماه و خ...
سرو چمان من چرا میل چمن نمیکندهمدم گل نمیشود یاد سمن نمیکنددی گلهای ز طرهاش کردم و از سر فسوسگفت که این سیاه کج گوش به من نمیکندتا دل هرزه گرد من رفت به چین ز...
سحرم دولت بیدار به بالین آمدگفت برخیز که آن خسرو شیرین آمدقدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرامتا ببینی که نگارت به چه آیین آمدمژدگانی بده ای خلوتی نافه گشایکه ز صحرای ختن...
عشق تو نهال حیرت آمدوصل تو کمال حیرت آمدبس غرقه حال وصل کآخرهم بر سر حال حیرت آمدیک دل بنما که در ره اوبر چهره نه خال حیرت آمدنه وصل بماند و نه واصلآن جا که خیال حیرت آم...
اگر روم ز پیاش فتنهها برانگیزدور از طلب بنشینم به کینه برخیزدو گر به رهگذری یک دم از وفاداریچو گرد در پیاش افتم چو باد بگریزدو گر کنم طلب نیم بوسه صد افسوسز حُقه ...