سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانندپری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانندبه فتراک جفا دلها چو بربندند بربندندز زلف عنبرین جانها چو بگشایند بفشانندبه عمری یک نف...
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانندپری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانندبه فتراک جفا دلها چو بربندند بربندندز زلف عنبرین جانها چو بگشایند بفشانندبه عمری یک نف...
در نظربازی ما بیخبران حیرانندمن چنینم که نمودم دگر ایشان دانندعاقلان نقطه پرگار وجودند ولیعشق داند که در این دایره سرگردانندجلوه گاه رخ او دیده من تنها نیستماه و خ...
سرو چمان من چرا میل چمن نمیکندهمدم گل نمیشود یاد سمن نمیکنددی گلهای ز طرهاش کردم و از سر فسوسگفت که این سیاه کج گوش به من نمیکندتا دل هرزه گرد من رفت به چین ز...
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کندبر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کنداول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام ویوان گه به یک پیمانه می با من وفاداری کنددلبر که جان فرسود...
کلک مشکین تو روزی که ز ما یاد کندببرد اجر دو صد بنده که آزاد کندقاصد منزل سلمی که سلامت بادشچه شود گر به سلامی دل ما شاد کندامتحان کن که بسی گنج مرادت بدهندگر خرابی چو ...
طایر دولت اگر باز گذاری بکندیار بازآید و با وصل قراری بکنددیده را دستگه در و گهر گر چه نماندبخورد خونی و تدبیر نثاری بکنددوش گفتم بکند لعل لبش چاره منهاتف غیب ندا داد ...
مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کندکه اعتراض بر اسرار علم غیب کندکمال سر محبت ببین نه نقص گناهکه هر که بیهنر افتد نظر به عیب کندز عطر حور بهشت آن نفس برآید بویکه خاک میک...
دلا بسوز که سوز تو کارها بکندنیاز نیم شبی دفع صد بلا بکندعتاب یار پری چهره عاشقانه بکشکه یک کرشمه تلافی صد جفا بکندز ملک تا ملکوتش حجاب بردارندهر آن که خدمت جام جهان ن...
گر می فروش حاجت رندان روا کندایزد گنه ببخشد و دفع بلا کندساقی به جام عدل بده باده تا گداغیرت نیاورد که جهان پربلا کندحقا کز این غمان برسد مژده امانگر سالکی به عهد امان...
نقدها را بود آیا که عیاری گیرندتا همه صومعه داران پی کاری گیرندمصلحت دید من آن است که یاران همه کاربگذارند و خم طره یاری گیرندخوش گرفتند حریفان سر زلف ساقیگر فلکشان ب...
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدندگل آدم بسرشتند و به پیمانه زدندساکنان حرم ستر و عفاف ملکوتبا من راه نشین باده مستانه زدندآسمان بار امانت نتوانست کشیدقرعهٔ کار به نام...
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادندواندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادندبیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردندباده از جام تجلی صفاتم دادندچه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبیآن شب قدر که ا...
حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چندمحرمی کو که فرستم به تو پیغامی چندما بدان مقصد عالی نتوانیم رسیدهم مگر پیش نهد لطف شما گامی چندچون می از خم به سبو رفت و گل افکند نقابفرص...
بعد از این دست من و دامن آن سرو بلندکه به بالای چمان از بن و بیخم برکندحاجت مطرب و می نیست تو برقع بگشاکه به رقص آوردم آتش رویت چو سپندهیچ رویی نشود آینه حجله بختمگر آن ...
ای پسته تو خنده زده بر حدیث قندمشتاقم از برای خدا یک شکر بخندطوبی ز قامت تو نیارد که دم زندزین قصه بگذرم که سخن میشود بلندخواهی که برنخیزدت از دیده رود خوندل در وفای ...
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماندچنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماندمن ار چه در نظر یار خاکسار شدمرقیب نیز چنین محترم نخواهد ماندچو پرده دار به شمشیر میزند همه راکسی ...
هر که شد محرم دل در حرم یار بماندوان که این کار ندانست در انکار بمانداگر از پرده برون شد دل من عیب مکنشکر ایزد که نه در پرده پندار بماندصوفیان واستدند از گرو می همه رخت...
نه هر که چهره برافروخت دلبری داندنه هر که آینه سازد سکندری داندنه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشستکلاه داری و آیین سروری داندتو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکنکه دوست خ...
سحرم دولت بیدار به بالین آمدگفت برخیز که آن خسرو شیرین آمدقدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرامتا ببینی که نگارت به چه آیین آمدمژدگانی بده ای خلوتی نافه گشایکه ز صحرای ختن...
صبا به تهنیت پیر می فروش آمدکه موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمدهوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشایدرخت سبز شد و مرغ در خروش آمدتنور لاله چنان برفروخت باد بهارکه غنچه غرق عرق ...
مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمدهدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمدبرکش ای مرغ سحر نغمه داوودی بازکه سلیمان گل از باد هوا بازآمدعارفی کو که کند فهم زبان سوسنتا بپرسد که چرا...
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمدحالتی رفت که محراب به فریاد آمداز من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدارکان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمدباده صافی شد و مرغان چمن مست شدندموسم ...
عشق تو نهال حیرت آمدوصل تو کمال حیرت آمدبس غرقه حال وصل کآخرهم بر سر حال حیرت آمدیک دل بنما که در ره اوبر چهره نه خال حیرت آمدنه وصل بماند و نه واصلآن جا که خیال حیرت آم...
دوش از جناب آصف پیک بشارت آمدکز حضرت سلیمان عشرت اشارت آمدخاک وجود ما را از آب دیده گل کنویرانسرای دل را گاه عمارت آمداین شرح بینهایت کز زلف یار گفتندحرفیست از هزار...