آمد رمضان و عید با ماست
آمد رمضان و عید با ماستقفل آمد و آن کلید با ماستبربست دهان و دیده بگشادوان نور که دیده دید با ماستآمد رمضان به خدمت دلوان کش که دل آفرید با ماستدر روزه اگر پدید شد رنجگ...
آمد رمضان و عید با ماستقفل آمد و آن کلید با ماستبربست دهان و دیده بگشادوان نور که دیده دید با ماستآمد رمضان به خدمت دلوان کش که دل آفرید با ماستدر روزه اگر پدید شد رنجگ...
اندر دل من مها دلافروز توئییاران هستند لیک دلسوز توئیشادند جهانیان به نوروز و به عیدعید من و نوروز من امروز توئیمولوی ، دیوان شمس(سال نو مبارک باد)
آن خواجه را در کوی ما در گل فرورفتست پابا تو بگویم حال او برخوان اذا جاء القضاجباروار و زفت او دامن کشان میرفت اوتسخرکنان بر عاشقان بازیچه دیده عشق رابس مرغ پران بر ...
هر لحظه وحی آسمان آید به سر جانهاکاخر چو دردی بر زمین تا چند میباشی برآهر کز گران جانان بود چون درد در پایان بودآنگه رود بالای خم کان درد او یابد صفاگل را مجنبان هر ...
من دی نگفتم مر تو را کای بینظیر خوش لقاای قد مه از رشک تو چون آسمان گشته دوتاامروز صد چندان شدی حاجب بدی سلطان شدیهم یوسف کنعان شدی هم فر نور مصطفیامشب ستایمت ای پری ...
چون نالد این مسکین که تا رحم آید آن دلدار راخون بارد این چشمان که تا بینم من آن گلزار راخورشید چون افروزدم تا هجر کمتر سوزدمدل حیلتی آموزدم کز سر بگیرم کار راای عقل کل ...
چندان بنالم نالهها چندان برآرم رنگهاتا برکنم از آینه هر منکری من زنگهابر مرکب عشق تو دل میراند و این مرکبشدر هر قدم میبگذرد زان سوی جان فرسنگهابنما تو لعل ر...
ای طوطی عیسی نفس وی بلبل شیرین نواهین زهره را کالیوه کن زان نغمههای جان فزادعوی خوبی کن بیا تا صد عدو و آشنابا چهرهای چون زعفران با چشم تر آید گواغم جمله را نالان ک...
تا با تو قرین شدهست جانمهر جا که رَوَم، به گلْسِتانمتا صورتِ تو قرینِ دل شدبر خاک نِیَم، بر آسمانمگر سایۀ من در این جهاناستغم نیست، که من در آن جهانممن عاریه ام در آنک...
من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیاآن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیابر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقاندور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیانانی بده نان خوار...
هله پیوسته سرت سبز و لبت خندان بادهله پیوسته دل عشق ز تو شادان بادغم پرستی که تو را بیند و شادی نکندهمه سرزیر و سیه کاسه و سرگردان بادچونک سرزیر شود توبه کند بازآیدنیک...
عید نوبازآمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنموین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنمهفت اختر بی آب را کاین خاکیان را می خورندهم آب بر آتش زنم هم بادهاشان بشکنماز شاه بی...
طواف کعبه دل کن اگر دلی داریدلست کعبه معنی تو گل چه پنداریطواف کعبه صورت حقت بدان فرمودکه تا به واسطه آن دلی به دست آریهزار بار پیاده طواف کعبه کنیقبول حق نشود گر دلی ...
غزل آخررو سر بنه به بالین تنها مرا رها کنترک من خراب شب گرد مبتلا کنماییم و موج سودا شب تا به روز تنهاخواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کناز من گریز تا تو هم در بلا نیفتیبگ...
چند گریزی ای قَمَر، هر طرفی ز کویِ من؟صیدِ توایم و مُلْکِ تو، گر صَنَمیم و گر شَمَنهر نفَس از کرانهیی، یاد کنی بهانهییهر نفَسی بُرون کَشی از عَدَمی هزار فَنگر چه ک...
عید آمدعید آمد و عید آمد وان بخت سعید آمدبرگیر و دهل میزن کان ماه پدید آمدعید آمد ای مجنون غلغل شنو از گردونکان معتمد سدره از عرش مجید آمدعید آمد ره جویان رقصان و غز...
جان منیجان منی جان منی جان منآن منی آن منی آن منشاه منی لایق سودای منقند منی لایق دندان مننور منی باش در این چشم منچشم من و چشمه حیوان منگل چو تو را دید به سوسن بگفتسرو ...
ای از ورای پردهها تاب تو تابستان ماما را چو تابستان ببر دل گرم تا بستان ماای چشم جان را توتیا آخر کجا رفتی بیاتا آب رحمت برزند از صحن آتشدان ماتا سبزه گردد شورهها ت...
برخیز و صبوح را برنجانای روی تو آفتاب رخشانجانها که ز راه نو رسیدندبر مایده قدیم بنشانجانها که پرید دوش در خوابدر عالم غیب شد پریشانهر جان به ولایتی و شهریآواره ش...
هله خیزید که تا خویش ز خود دور کنیمنفسی در نظر خود نمکان شور کنیمهله خیزید که تا مست و خوشی دست زنیموین خیال غم و غم را همه در گور کنیموهم رنجور همی دارد ره جویان راما خ...
آن کس که ترا شناخت جان را چه کندفرزند و عیال و خانمان را چه کنددیوانه کنی هر دو جهانش بخشیدیوانهٔ تو هر دو جهان را چه کندآن کس که از آب و گل نگاری داردروزی به وصال او قر...
قصد جفاها نکنیقصد جفاها نکنی ور بکنی با دل منوا دل من وا دل من وا دل من وا دل منقصد کنی بر تن من شاد شود دشمن منوانگه از این خسته شود یا دل تو یا دل منواله و شیدا دل من بی...
مرغ دل پران مبا جز در هوای بیخودیشمع جان تابان مبا جز در سرای بیخودیآفتاب لطف حق بر عاشقان تابنده بادتا بیفتد بر همه سایه همای بیخودیگر هزاران دولت و نعمت ببیند عاشقی...
پیوسته سرت سبز و لبت خندان بادجان و دل عاشقان ز تو شادان بادآنکس که ترا بیند و شادی نکندسر زیر و سیه گلیم و سرگردان بادبییاری تو دل بسوی یار نشدتا لطف غمت ندیده غمخوا...