
مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردم
شعر "مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردم" از حافظ شیرازیمرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردمتو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دم به سامانم نمیپرسی نمیدانم چ...


شعر "مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردم" از حافظ شیرازیمرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردمتو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دم به سامانم نمیپرسی نمیدانم چ...
شعر عاشقانه " از در درآمدی و من از خود به در شدم" سعدیاز در درآمدی و من از خود به درشدمگفتی کز این جهان به جهان دگر شدمگوشم به راه تا که خبر میدهد ز دوستصاحب خبر بیامد و...
شعر عاشقانه " فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش" حافظ شیرازیفکر بلبل همه آن است که گل شد یارشگل در اندیشه که چون عشوه کند در کارشدلربایی همه آن نیست که عاشق بکشندخواجه آ...
عاشق که باشی شعر شور دیگری داردلیلی و مجنون قصه شیرینتری دارددیوان حافظ را شبی صد دفعه میبوسیهر دفعه از آن دفعه فال بهتری داردحتی سؤالات کتاب تست کنکورتعاشق که باشی ...
گفتم کـه دلتنگم بیـا ای آنکه درمان منیگفتی کنارم هستی و همواره در جان منیگفتم نمانـده در دلم شوری دگر از عاشقیگفتی اگر لیلی شوم،مجنون و حیران منیگفتم مرا بـا بوسه ای ...
دوستان در هوای صحبت یارزر فشانند و ما سر افشانیممر خداوند عقل و دانش راعیب ما گو مکن که نادانیمهر گلی نو که در جهان آیدما به عشقش هزاردستانیمتنگ چشمان نظر به میوه کنن...
تو نه مهتاب و نه خورشیدی و نه دریاییتو همان ناب ترین جاذبه ی دنیاییتو پر از حرمت بارانی و چشمت خیس استحتم دارم که تو از پیش خدا می آییمثل اشعار اهورایی باران پاکیو به ا...
صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش استوقت گل خوش باد کز وی وقت میخواران خوش استاز صبا هر دم مشام جان ما خوش میشودآری آری طیب انفاس هواداران خوش استناگشوده گل نقاب آه...
حال دل با تو گفتنم هوس استخبر دل شنفتنم هوس استطمع خام بین که قصه فاشاز رقیبان نهفتنم هوس استشب قدری چنین عزیز شریفبا تو تا روز خفتنم هوس استوه که دردانهای چنین نازک...
اگر چه باده فرح بخش و باد گلبیز استبه بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز استصراحی ای و حریفی گرت به چنگ افتدبه عقل نوش که ایام فتنه انگیز استدر آستین مرقع پیاله پنهان کنک...
میان دو عم زاده وصلت فتاددو خورشید سیمای مهتر نژادیکی را به غایت خوش افتاده بوددگر نافر و سرکش افتاده بودیکی خلق و لطف پریوار داشتیکی روی در روی دیوار داشتیکی خویشتن ...
به کوی میکده هر سالکی که ره دانستدری دگر زدن اندیشه تبه دانستزمانه افسر رندی نداد جز به کسیکه سرفرازی عالم در این کله دانستبر آستانه میخانه هر که یافت رهیز فیض جام می ...
گل در بر و می در کف و معشوق به کام استسلطان جهانم به چنین روز غلام استگو شمع میارید در این جمع که امشبدر مجلس ما ماه رخ دوست تمام استدر مذهب ما باده حلال است ولیکنبی روی...
به جان خواجه و حق قدیم و عهد درستکه مونس دم صبحم دعای دولت توستسرشک من که ز طوفان نوح دست بردز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شستبکن معاملهای وین دل شکسته بخرکه با شکستگی...
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دستمست از می و میخواران از نرگس مستش مستدر نعل سمند او شکل مه نو پیداوز قد بلند او بالای صنوبر پستآخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیستوز ...
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادستدل سودازده از غصه دو نیم افتادستچشم جادوی تو خود عین سواد سحر استلیکن این هست که این نسخه سقیم افتادستدر خم زلف تو آن خال سیه دانی چیست...
برو به کار خود ای واعظ این چه فریادستمرا فتاد دل از ره تو را چه افتادستمیان او که خدا آفریده است از هیچدقیقهایست که هیچ آفریده نگشادستبه کام تا نرساند مرا لبش چون نا...
رواق منظر چشم من آشیانه توستکرم نما و فرود آ که خانه خانه توستبه لطف خال و خط از عارفان ربودی دللطیفههای عجب زیر دام و دانه توستدلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش بادکه در ...
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت استچون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت استجانا به حاجتی که تو را هست با خداکآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت استای پادشاه حسن خدا را بسوختیمآخر...
خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بستگشاد کار من اندر کرشمههای تو بستمرا و سرو چمن را به خاک راه نشاندزمانه تا قصب نرگس قبای تو بستز کار ما و دل غنچه صد گره بگشودنسیم گل چو ...
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب استیا رب این تأثیر دولت در کدامین کوکب استتا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسدهر دلی از حلقهای در ذکر یارب یارب استکشته چاه زنخدان تو...
زلفت هزار دل به یکی تار مو ببستراه هزار چاره گر از چار سو ببستتا عاشقان به بوی نسیمش دهند جانبگشود نافهای و در آرزو ببستشیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نوابرو نمود و ج...
ما را ز خیال تو چه پروای شراب استخم گو سر خود گیر که خمخانه خراب استگر خمر بهشت است بریزید که بی دوستهر شربت عذبم که دهی عین عذاب استافسوس که شد دلبر و در دیده گریانتحر...
به جان خواجه و حق قدیم و عهد درستکه مونس دم صبحم دعای دولت توستسرشک من که ز طوفان نوح دست بردز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شستبکن معاملهای وین دل شکسته بخرکه با شکستگی...