
صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است
صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش استوقت گل خوش باد کز وی وقت میخواران خوش استاز صبا هر دم مشام جان ما خوش میشودآری آری طیب انفاس هواداران خوش استناگشوده گل نقاب آه...


صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش استوقت گل خوش باد کز وی وقت میخواران خوش استاز صبا هر دم مشام جان ما خوش میشودآری آری طیب انفاس هواداران خوش استناگشوده گل نقاب آه...
حال دل با تو گفتنم هوس استخبر دل شنفتنم هوس استطمع خام بین که قصه فاشاز رقیبان نهفتنم هوس استشب قدری چنین عزیز شریفبا تو تا روز خفتنم هوس استوه که دردانهای چنین نازک...
اگر چه باده فرح بخش و باد گلبیز استبه بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز استصراحی ای و حریفی گرت به چنگ افتدبه عقل نوش که ایام فتنه انگیز استدر آستین مرقع پیاله پنهان کنک...
میان دو عم زاده وصلت فتاددو خورشید سیمای مهتر نژادیکی را به غایت خوش افتاده بوددگر نافر و سرکش افتاده بودیکی خلق و لطف پریوار داشتیکی روی در روی دیوار داشتیکی خویشتن ...
به کوی میکده هر سالکی که ره دانستدری دگر زدن اندیشه تبه دانستزمانه افسر رندی نداد جز به کسیکه سرفرازی عالم در این کله دانستبر آستانه میخانه هر که یافت رهیز فیض جام می ...
گل در بر و می در کف و معشوق به کام استسلطان جهانم به چنین روز غلام استگو شمع میارید در این جمع که امشبدر مجلس ما ماه رخ دوست تمام استدر مذهب ما باده حلال است ولیکنبی روی...
به جان خواجه و حق قدیم و عهد درستکه مونس دم صبحم دعای دولت توستسرشک من که ز طوفان نوح دست بردز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شستبکن معاملهای وین دل شکسته بخرکه با شکستگی...
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دستمست از می و میخواران از نرگس مستش مستدر نعل سمند او شکل مه نو پیداوز قد بلند او بالای صنوبر پستآخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیستوز ...
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادستدل سودازده از غصه دو نیم افتادستچشم جادوی تو خود عین سواد سحر استلیکن این هست که این نسخه سقیم افتادستدر خم زلف تو آن خال سیه دانی چیست...
برو به کار خود ای واعظ این چه فریادستمرا فتاد دل از ره تو را چه افتادستمیان او که خدا آفریده است از هیچدقیقهایست که هیچ آفریده نگشادستبه کام تا نرساند مرا لبش چون نا...
رواق منظر چشم من آشیانه توستکرم نما و فرود آ که خانه خانه توستبه لطف خال و خط از عارفان ربودی دللطیفههای عجب زیر دام و دانه توستدلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش بادکه در ...
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت استچون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت استجانا به حاجتی که تو را هست با خداکآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت استای پادشاه حسن خدا را بسوختیمآخر...
خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بستگشاد کار من اندر کرشمههای تو بستمرا و سرو چمن را به خاک راه نشاندزمانه تا قصب نرگس قبای تو بستز کار ما و دل غنچه صد گره بگشودنسیم گل چو ...
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب استیا رب این تأثیر دولت در کدامین کوکب استتا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسدهر دلی از حلقهای در ذکر یارب یارب استکشته چاه زنخدان تو...
زلفت هزار دل به یکی تار مو ببستراه هزار چاره گر از چار سو ببستتا عاشقان به بوی نسیمش دهند جانبگشود نافهای و در آرزو ببستشیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نوابرو نمود و ج...
ما را ز خیال تو چه پروای شراب استخم گو سر خود گیر که خمخانه خراب استگر خمر بهشت است بریزید که بی دوستهر شربت عذبم که دهی عین عذاب استافسوس که شد دلبر و در دیده گریانتحر...
به جان خواجه و حق قدیم و عهد درستکه مونس دم صبحم دعای دولت توستسرشک من که ز طوفان نوح دست بردز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شستبکن معاملهای وین دل شکسته بخرکه با شکستگی...
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دستمست از می و میخواران از نرگس مستش مستدر نعل سمند او شکل مه نو پیداوز قد بلند او بالای صنوبر پستآخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیستوز ...
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مستپیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دستنرگسش عربده جوی و لبش افسوس کناننیم شب دوش به بالین من آمد بنشستسر فرا گوش من آورد به آواز حزینگ...
شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مستصلای سرخوشی ای صوفیان باده پرستاساس توبه که در محکمی چو سنگ نمودببین که جام زجاجی چه طرفهاش بشکستبیار باده که در بارگاه استغناچه پاس...
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مستکه به پیمانه کشی شهره شدم روز الستمن همان دم که وضو ساختم از چشمه عشقچارتکبیر زدم یک سره بر هر چه که هستمی بده تا دهمت آگهی از سر قضاک...
خیال روی تو در هر طریق همره ماستنسیم موی تو پیوند جان آگه ماستبه رغم مدعیانی که منع عشق کنندجمال چهره تو حجت موجه ماستببین که سیب زنخدان تو چه میگویدهزار یوسف مصری ف...
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاستسخن شناس نهای جان من خطا این جاستسرم به دنیی و عقبی فرو نمیآیدتبارک الله از این فتنهها که در سر ماستدر اندرون من خسته دل ندانم کیس...
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاستگفت با ما منشین کز تو سلامت برخاستکه شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشستکه نه در آخر صحبت به ندامت برخاستشمع اگر زان لب خندان به زبان ل...