» ای که می پرسی چه پیش آمد که پیدا نیستی؟
سخت می خواهم که در آغوش تنگ آرم تو را
هر قدر افشرده ای دل را، بیفشارم تو را
.
عمرها شد تا کمندِ آه را چین می کنم
بر امید آن که روزی در کمند آرم تو را
.
از لطافت گر چه ممکن نیست دیدن، روی تو
رو به هر جانب که آرم در نظر دارم تو را
.
در سر مستی گر از زانوی من بالین کنی
بوسه در لعل شراب آلود، نگذارم تو را
.
می شود نیلوفری از برگ گل، اندام تو
من به جرأت در بغل چون تنگ افشارم تو را؟
.
از نگاه خشک، منع چشم من انصاف نیست!
دست گل چیدن ندارم، خار دیوارم تو را
.
ناشنیدن می شود مهر دهانم، بی سخن
گر غباری هست بر خاطر ز گفتارم تو را
.
از رهایی هر زمان، بودم اسیر عالمی
فارغم از هر دو عالم تا گرفتارم تو را
.
ای که می پرسی چه پیش آمد که پیدا نیستی؟
خویشتن را کرده ام گم، تا طلبکارم تو را!
.
از من ای آرام جان، احوال صائب را مپرس
خاطر آسوده ای داری، چه آزارم تو را...؟
.
صائب تبریزی