ديگر ز شاخ سرو سهى، بلبل صبور
گلبانگ زد كه چشم بد از روى گل به دور
اى گل! به شكر آن كه تويى پادشاهِ حسن
با بلبلان بی دلِ شيدا مكن غرور...
از دست غيبت تو شكايت نمی كنم
تا نيست غيبتى نبود لذت حضور...
گر ديگران به عيش و طرب خرّم اند و شاد
ما را غم نگار بود مايه ی سرور...
زاهد اگر به حور و قصور است اميدوار
ما را شرابخانه قصور است و يار، حور
مى خور به بانگِ چنگ و مخور غصه، ور كسى
گويد تو را كه: باده مخور، گو هوالغفور!
حافظ شكايت از غم هجران چه میكنى؟
در هجر، وصل باشد و در ظلمت است نور
حافظ