مطلوب را طالب کند مغلوب را غالب کند
آن خواجه را در کوی ما در گل فرورفتست پابا تو بگویم حال او برخوان اذا جاء القضاجباروار و زفت او دامن کشان میرفت اوتسخرکنان بر عاشقان بازیچه دیده عشق رابس مرغ پران بر ...
آن خواجه را در کوی ما در گل فرورفتست پابا تو بگویم حال او برخوان اذا جاء القضاجباروار و زفت او دامن کشان میرفت اوتسخرکنان بر عاشقان بازیچه دیده عشق رابس مرغ پران بر ...
چون نالد این مسکین که تا رحم آید آن دلدار راخون بارد این چشمان که تا بینم من آن گلزار راخورشید چون افروزدم تا هجر کمتر سوزدمدل حیلتی آموزدم کز سر بگیرم کار راای عقل کل ...
چون خون نخسپد خسروا چشمم کجا خسپد مهاکز چشم من دریای خون جوشان شد از جور و جفاگر لب فروبندم کنون جانم به جوش آید درونور بر سرش آبی زنم بر سر زند او جوش رامعذور دارم خلق ...
چندان بنالم نالهها چندان برآرم رنگهاتا برکنم از آینه هر منکری من زنگهابر مرکب عشق تو دل میراند و این مرکبشدر هر قدم میبگذرد زان سوی جان فرسنگهابنما تو لعل ر...
جرمی ندارم بیش از این کز دل هوا دارم تو رااز زعفران روی من رو میبگردانی چرایا این دل خون خواره را لطف و مراعاتی بکنیا قوت صبرش بده در یفعل الله ما یشااین دو ره آمد در ...
چندانک خواهی جنگ کن یا گرم کن تهدید رامیدان که دود گولخن هرگز نیاید بر سماور خود برآید بر سما کی تیره گردد آسمانکز دود آورد آسمان چندان لطیفی و ضیاخود را مرنجان ای پ...
امروز دیدم یار را آن رونق هر کار رامیشد روان بر آسمان همچون روان مصطفیخورشید از رویش خجل گردون مشبک همچو دلاز تابش او آب و گل افزون ز آتش در ضیاگفتم که بنما نردبان تا...
ای یوسف خوش نام ما خوش میروی بر بام ماانا فتحنا الصلا بازآ ز بام از در درآای بحر پرمرجان من والله سبک شد جان مناین جان سرگردان من از گردش این آسیاای ساربان با قافله م...
آمد ندا از آسمان جان را که بازآ الصلاجان گفت ای نادی خوش اهلا و سهلا مرحباسمعا و طاعه ای ندا هر دم دو صد جانت فدایک بار دیگر بانگ زن تا برپرم بر هل اتیای نادره مهمان ما ...
ای یوسف آخر سوی این یعقوب نابینا بیاای عیسی پنهان شده بر طارم مینا بیااز هجر روزم قیر شد دل چون کمان بد تیر شدیعقوب مسکین پیر شد ای یوسف برنا بیاای موسی عمران که در سین...
ای نوش کرده نیش را بیخویش کن باخویش راباخویش کن بیخویش را چیزی بده درویش راتشریف ده عشاق را پرنور کن آفاق رابر زهر زن تریاق را چیزی بده درویش رابا روی همچون ماه خود...
ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شماافتاده در غرقابهای تا خود که داند آشناگر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شودمرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هواما رخ ز شکر افرو...
ای باد بیآرام ما با گل بگو پیغام ماکای گل گریز اندر شکر چون گشتی از گلشن جداای گل ز اصل شکری تو با شکر لایقتریشکر خوش و گل هم خوش و از هر دو شیرینتر وفارخ بر رخ شکر بنه ...
ای نوبهار عاشقان داری خبر از یار ماای از تو آبستن چمن و ای از تو خندان باغهاای بادهای خوش نفس عشاق را فریادرسای پاکتر از جان و جا آخر کجا بودی کجاای فتنه روم و حبش حیر...
ای طوطی عیسی نفس وی بلبل شیرین نواهین زهره را کالیوه کن زان نغمههای جان فزادعوی خوبی کن بیا تا صد عدو و آشنابا چهرهای چون زعفران با چشم تر آید گواغم جمله را نالان ک...
مهمان شاهم هر شبی بر خوان احسان و وفامهمان صاحب دولتم که دولتش پاینده بابر خوان شیران یک شبی بوزینهای همراه شداستیزه رو گر نیستی او از کجا شیر از کجابنگر که از شمشیر...
من از کجا؟ پند از کجا؟ باده بگردان ساقیاآن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیابر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقاندور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیانانی بده نان خو...
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگوپیش من جز سخی شمع و شکر هیچ مگو سخن رنج مگو جز سخن گنج مگوور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفتآمدم نعره مزن جا...