آن آتش سوزنده که عشقش لقبست
آن آتش سوزنده که عشقش لقبستدر پیکر کفر و دین چو سوزنده تبستایمان دگر و کیش محبت دگرستپیغمبر عشق نه عجم نه عربستابوسعید ابوالخیر
آن آتش سوزنده که عشقش لقبستدر پیکر کفر و دین چو سوزنده تبستایمان دگر و کیش محبت دگرستپیغمبر عشق نه عجم نه عربستابوسعید ابوالخیر
عصیان خلایق ارچه صحرا صحراستدر پیش عنایت تو یک برگ گیاستهرچند گناه ماست کشتی کشتیغم نیست که رحمت تو دریا دریاستابوسعید ابوالخیر
دی طفلک خاک بیز غربال بدستمیزد بدو دست و روی خود را میخستمیگفت به هایهای کافسوس و دریغدانگی بنیافتیم و غربال شکستکردم توبه، شکستیش روز نخستچون بشکستم بتوبهام خ...
غم عاشق سینهٔ بلا پرور ماستخون در دل آرزو ز چشم ترماستهان غیر، اگر حریف مایی پیش آیکالماس بجای باده در ساغر ماستما کشتهٔ عشقیم و جهان مسلخ ماستما بیخور و خوابیم و جها...
هر چند بطاعت تو عصیان و خطاستزین غم نکشی که گشتن چرخ بلاستگر خستهای از کثرت طغیان گناهمندیش که ناخدای این بحر خداستابوسعید ابوالخیرمن بندهٔ عاصیم رضای تو کجاستتار...
آن یار که عهد دوستداری بشکستمیرفت و منش گرفته دامن در دستمیگفت دگر باره به خوابم بینیپنداشت که بعد ازو مرا خوابی هستاز بار گنه شد تن مسکینم پستیا رب چه شود اگر مرا ...
عشق آمد و خاک محنتم بر سر ریختزان برق بلا به خرمنم اخگر ریختخون در دل و ریشهٔ تنم سوخت چنانکز دیده بجای اشک خاکستر ریختمیرفتم و خون دل براهم میریختدوزخ دوزخ شرر ز آهم ...
شیرین دهنی که از لبش جان میریختکفرش ز سر زلف پریشان میریختگر شیخ به کفر زلف او ره میبردخاک ره او بر سر ایمان میریختعشق آمد و خاک محنتم بر سر ریختزان برق بلا به خرمن...
آنروز که آتش محبت افروختعاشق روش سوز ز معشوق آموختاز جانب دوست سرزد این سوز و گدازتا در نگرفت شمع پروانه نسوختدیشب که دلم ز تاب هجران میسوختاشکم همه در دیدهٔ گریان می...
گه میگردم بر آتش هجر کبابگه سر گردان بحر غم همچو حبابالقصه چو خار و خس درین دیر خرابگه بر سر آتشم گهی بر سر آبدر رفع حجب کوش نه در جمع کتبکز جمع کتب نمیشود رفع حجبدر ط...
آن عشق که هست جزء لاینفک ماحاشا که شود به عقل ما مدرک ماخوش آنکه ز نور او دمد صبح یقینما را برهاند ز ظلام شک ماای کرده غمت غارت هوش دل مادرد تو شده خانه فروش دل مارمزی ک...
در کعبه اگر دل سوی غیرست تراطاعت همه فسق و کعبه دیرست تراور دل به خدا و ساکن میکدهایمی نوش که عاقبت بخیرست تراتا درد رسید چشم خونخوار تراخواهم که کشد جان من آزار ترا...
در کعبه اگر دل سوی غیرست تراطاعت همه فسق و کعبه دیرست تراور دل به خدا و ساکن میکدهایمی نوش که عاقبت بخیرست تراتا درد رسید چشم خونخوار تراخواهم که کشد جان من آزار ترا...
از زهد اگر مدد دهی ایمان رامرتاض کنی به ترک دینی جان راترک دنیا نه زهد دنیا زیراکنزدیک خرد زهد نخوانند آن راتسبیح ملک را و صفا رضوان رادوزخ بد را بهشت مر نیکان رادیبا ...
هرگاه که بینی دو سه سرگردانراعیب ره مردان نتوان کرد آنراتقلید دو سه مقلد بیمعنیبدنام کند ره جوانمردان رایا رب مکن از لطف پریشان ما راهر چند که هست جرم و عصیان ما راذ...
ابوسعید ابوالخیرباز آ باز آ هر آنچه هستی باز آگر کافر و گبر و بتپرستی باز آاین درگه ما درگه نومیدی نیستصد بار اگر توبه شکستی باز آیا رب به محمد و علی و زهرایا رب به حس...
در وصل تو پیوسته به گلشن بودمدر هجر تو با ناله و شیون بودمگفتم به دعا که چشم بد دور ز توای دوست مگر چشم بدت من بودم