بی کشش کوشش عاشق به مقامی نرسد!
شعر "بی کشش کوشش عاشق به مقامی نرسد" از حافظپیش من ثابت و سیار فلک مرغوب استخرده گل همه در دیده بلبل خوب استحاصل گردش افلاک دم صبح بوداز نفس آنچه شمرده است همان محسوب ا...
شعر "بی کشش کوشش عاشق به مقامی نرسد" از حافظپیش من ثابت و سیار فلک مرغوب استخرده گل همه در دیده بلبل خوب استحاصل گردش افلاک دم صبح بوداز نفس آنچه شمرده است همان محسوب ا...
شعر "دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست" از حافظدل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاستگفت با ما منشین کز تو سلامت برخاستکه شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشستکه نه در آخر صحب...
شعر "دیدی ای دل که غمِ عشق دگربار چه کرد" از حافظدیدی ای دل که غمِ عشق دگربار چه کردچون بشد دلبر و با یارِ وفادار چه کردآه از آن نرگسِ جادو که چه بازی انگیختآه از آن مست ...
شعر "ما را که دردِ عشق و بلای خُمار کُشت" از حافظگر مِی فروش حاجتِ رندان روا کندایزد گنه ببخشد و دفعِ بلا کندساقی به جامِ عدل بده باده تا گداغیرت نیاوَرَد، که جهان پُر ...
شعر "دلت به وصلِ گل، ای بلبل صبا خوش باد" از حافظرَواقِ منظرِ چشمِ من آشیانه توستکَرَم نما و فرود آ که خانه خانه توستبه لطفِ خال و خط از عارفان ربودی دللطیفههای عجب ز...
شعر "خیالِ رویِ تو در هر طریق همره ماست" از حافظ شیرازیخیالِ رویِ تو در هر طریق همره ماستنسیم موی تو پیوندِ جانِ آگه ماستبه رغم مدعیانی که منع عشق کنندجمالِ چهرهٔ تو ح...
شعر "در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع" از حافظ شیرازیدر وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمعشب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع روز و شب خوابم نمیآید به چشم غم پرستبس که ...
شعر "مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردم" از حافظ شیرازیمرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردمتو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دم به سامانم نمیپرسی نمیدانم چ...
شعر عاشقانه " فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش" حافظ شیرازیفکر بلبل همه آن است که گل شد یارشگل در اندیشه که چون عشوه کند در کارشدلربایی همه آن نیست که عاشق بکشندخواجه آ...
صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش استوقت گل خوش باد کز وی وقت میخواران خوش استاز صبا هر دم مشام جان ما خوش میشودآری آری طیب انفاس هواداران خوش استناگشوده گل نقاب آه...
حال دل با تو گفتنم هوس استخبر دل شنفتنم هوس استطمع خام بین که قصه فاشاز رقیبان نهفتنم هوس استشب قدری چنین عزیز شریفبا تو تا روز خفتنم هوس استوه که دردانهای چنین نازک...
اگر چه باده فرح بخش و باد گلبیز استبه بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز استصراحی ای و حریفی گرت به چنگ افتدبه عقل نوش که ایام فتنه انگیز استدر آستین مرقع پیاله پنهان کنک...
به کوی میکده هر سالکی که ره دانستدری دگر زدن اندیشه تبه دانستزمانه افسر رندی نداد جز به کسیکه سرفرازی عالم در این کله دانستبر آستانه میخانه هر که یافت رهیز فیض جام می ...
گل در بر و می در کف و معشوق به کام استسلطان جهانم به چنین روز غلام استگو شمع میارید در این جمع که امشبدر مجلس ما ماه رخ دوست تمام استدر مذهب ما باده حلال است ولیکنبی روی...
به جان خواجه و حق قدیم و عهد درستکه مونس دم صبحم دعای دولت توستسرشک من که ز طوفان نوح دست بردز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شستبکن معاملهای وین دل شکسته بخرکه با شکستگی...
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دستمست از می و میخواران از نرگس مستش مستدر نعل سمند او شکل مه نو پیداوز قد بلند او بالای صنوبر پستآخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیستوز ...
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادستدل سودازده از غصه دو نیم افتادستچشم جادوی تو خود عین سواد سحر استلیکن این هست که این نسخه سقیم افتادستدر خم زلف تو آن خال سیه دانی چیست...
برو به کار خود ای واعظ این چه فریادستمرا فتاد دل از ره تو را چه افتادستمیان او که خدا آفریده است از هیچدقیقهایست که هیچ آفریده نگشادستبه کام تا نرساند مرا لبش چون نا...
رواق منظر چشم من آشیانه توستکرم نما و فرود آ که خانه خانه توستبه لطف خال و خط از عارفان ربودی دللطیفههای عجب زیر دام و دانه توستدلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش بادکه در ...
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت استچون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت استجانا به حاجتی که تو را هست با خداکآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت استای پادشاه حسن خدا را بسوختیمآخر...
خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بستگشاد کار من اندر کرشمههای تو بستمرا و سرو چمن را به خاک راه نشاندزمانه تا قصب نرگس قبای تو بستز کار ما و دل غنچه صد گره بگشودنسیم گل چو ...
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب استیا رب این تأثیر دولت در کدامین کوکب استتا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسدهر دلی از حلقهای در ذکر یارب یارب استکشته چاه زنخدان تو...
زلفت هزار دل به یکی تار مو ببستراه هزار چاره گر از چار سو ببستتا عاشقان به بوی نسیمش دهند جانبگشود نافهای و در آرزو ببستشیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نوابرو نمود و ج...
ما را ز خیال تو چه پروای شراب استخم گو سر خود گیر که خمخانه خراب استگر خمر بهشت است بریزید که بی دوستهر شربت عذبم که دهی عین عذاب استافسوس که شد دلبر و در دیده گریانتحر...