ای عاشقان ای عاشقان پیمانه را گم کردهام + آهنگ ایرج بسطامی
شعر عرفانی "ای عاشقان ای عاشقان پیمانه را گم کردهام" همراه با آهنگ ای عاشقان ایرج بسطامی ای عاشقان ای عاشقان پیمانه را گم کردهامزان می که در پیمانهها اندر نگنجد خ...
شعر عرفانی "ای عاشقان ای عاشقان پیمانه را گم کردهام" همراه با آهنگ ای عاشقان ایرج بسطامی ای عاشقان ای عاشقان پیمانه را گم کردهامزان می که در پیمانهها اندر نگنجد خ...
شعر "ای قوم به حج رفته کجایید کجایید"ای قوم به حج رفته کجایید کجاییدمعشوق همین جاست بیایید بیاییدمعشوق تو همسایه و دیوار به دیواردر بادیه سرگشته شما در چه هواییدگر صو...
آن مسلمان ترک ابله کرد و تفتزیر لب لاحول گویان باز رفتگفت چون از جد و بندم وز جدالدر دل او پیش میزاید خیالپس ره پند و نصیحت بسته شدامر اعرض عنهم پیوسته شدچون دوایت می...
عاقلی بر اسپ میآمد سواردر دهان خفتهای میرفت مارآن سوار آن را بدید و میشتافتتا رماند مار را فرصت نیافتچونک از عقلش فراوان بد مددچند دبوسی قوی بر خفته زدبرد او ر...
ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شماافتاده در غرقابهای تا خود که داند آشناگر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شودمرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هواما رخ ز شکر افرو...
با وکیل قاضی ادراکمنداهل زندان در شکایت آمدندکه سلام ما به قاضی بر کنونبازگو آزار ما زین مرد دونکندرین زندان بماند او مستمریاوهتاز و طبلخوارست و مضرچون مگس حاض...
بود شخصی مفلسی بی خان و مانمانده در زندان و بند بی امانلقمهٔ زندانیان خوردی گزافبر دل خلق از طمع چون کوه قافزهره نه کس را که لقمهٔ نان خوردزانک آن لقمهربا گاوش بردهر...
آن غلامک را چو دید اهل ذکاآن دگر را کرد اشارت که بیاکاف رحمت گفتمش تصغیر نیستجد گود فرزندکم تحقیر نیستچون بیامد آن دوم در پیش شاهبود او گندهدهان دندان سیاهگرچه شه ن...
پادشاهی دو غلام ارزان خریدبا یکی زان دو سخن گفت و شنیدیافتش زیرکدل و شیرین جواباز لب شکر چه زاید شکرآبآدمی مخفیست در زیر زباناین زبان پردهست بر درگاه جانچونک بادی...
صوفیی در خانقاه از ره رسیدمرکب خود برد و در آخر کشیدآبکش داد و علف از دست خویشنه چنان صوفی که ما گفتیم پیشاحتیاطش کرد از سهو و خباطچون قضا آید چه سودست احتیاطصوفیان تق...
زاهدی را گفت یاری در عملکم گری تا چشم را ناید خللگفت زاهد از دو بیرون نیست حالچشم بیند یا نبیند آن جمالگر ببیند نور حق خود چه غمستدر وصال حق دو دیده چه کمستور نخواهد دی...
بود شیخی دایما او وامداراز جوامردی که بود آن نامدارده هزاران وام کردی از مهانخرج کردی بر فقیران جهانهم بوام او خانقاهی ساختهجان و مال و خانقه در باختهوام او را حق ز ه...
دین نه آن بازیست کو از شه گریختسوی آن کمپیر کو می آرد بیختتا که تتماجی پزد اولاد رادید آن باز خوش خوشزاد راپایکش بست و پرش کوتاه کردناخنش ببرید و قوتش کاه کردگفت ناا...
چونک صوفی بر نشست و شد روانرو در افتادن گرفت او هر زمانهر زمانش خلق بر میداشتندجمله رنجورش همیپنداشتندآن یکی گوشش همیپیچید سختوان دگر در زیر کامش جست لختوان دگر...
کی گذارد آنک رشک روشنیستتا بگویم آنچ فرض و گفتنیستبحر کف پیش آرد و سدی کندجر کند وز بعد جر مدی کنداین زمان بشنو چه مانع شد مگرمستمع را رفت دل جای دگرخاطرش شد سوی صوفی ق...
مشورت میرفت در ایجاد خلقجانشان در بحر قدرت تا به حلقچون ملایک مانع آن میشدندبر ملایک خفیه خنبک میزدندمطلع بر نقش هر که هست شدپیش از آن کین نفس کل پابست شدپیشتر ز ...
صوفیی میگشت در دور افقتا شبی در خانقاهی شد قنقیک بهیمه داشت در آخر ببستاو به صدر صفه با یاران نشستپس مراقب گشت با یاران خویشدفتری باشد حضور یار پیشدفتر صوفی سواد حر...
گشت با عیسی یکی ابله رفیقاستخوانها دید در حفرهٔ عمیقگفت ای همراه آن نام سنیکه بدان مرده تو زنده میکنیمر مرا آموز تا احسان کنماستخوانها را بدان با جان کنمگفت خامش کن...
دزدکی از مارگیری مار بردز ابلهی آن را غنیمت میشمردوا رهید آن مارگیر از زخم مارمار کشت آن دزد او را زار زارمارگیرش دید پس بشناختشگفت از جان مار من پرداختشدر دعا میخ...
ماه روزه گشت در عهد عمربر سر کوهی دویدند آن نفرتا هلال روزه را گیرند فالآن یکی گفت ای عمر اینک هلالچون عمر بر آسمان مه را ندیدگفت کین مه از خیال تو دمیدورنه من بیناترم ...
مدتی این مثنوی تاخیر شدمهلتی بایست تا خون شیر شدتا نزاید بخت تو فرزند نوخون نگردد شیر شیرین خوش شنوچون ضیاء الحق حسام الدین عنانباز گردانید ز اوج آسمانچون به معراج ح...
همچو شه نادان و غافل بد وزیرپنجه میزد با قدیم ناگزیربا چنان قادر خدایی کز عدمصد چو عالم هست گرداند بدمصد چو عالم در نظر پیدا کندچونک چشمت را به خود بینا کندگر جهان پ...
او ز یک رنگی عیسی بو نداشتوز مزاج خم عیسی خو نداشتجامهٔ صد رنگ از آن خم صفاساده و یکرنگ گشتی چون صبانیست یکرنگی کزو خیزد ملالبل مثال ماهی و آب زلالگرچه در خشکی هزار...
مدتی این مثنوی تاخیر شدمهلتی بایست تا خون شیر شدتا نزاید بخت تو فرزند نوخون نگردد شیر شیرین خوش شنوچون ضیاء الحق حسام الدین عنانباز گردانید ز اوج آسمانچون به معراج ح...