دل اگر توشه و توانی داشت ...
دل اگر توشه و توانی داشتدر ره عقل کاروانی داشتدیده گر دفتر قضا میخواندز سیه کاریش امانی داشترهزن نفس را شناخته بودگنجهایش نگاهبانی داشتکشت و زرعی به ملک جان میکردبی ...
دل اگر توشه و توانی داشتدر ره عقل کاروانی داشتدیده گر دفتر قضا میخواندز سیه کاریش امانی داشترهزن نفس را شناخته بودگنجهایش نگاهبانی داشتکشت و زرعی به ملک جان میکردبی ...
گفتا حدیث مهر بیاموزدت جهانروزی تو هم شوی چو من ایدوست مادریگرد تو چون که پر شود از کودکان خردجز کار مادران نکنی کار دیگریشیرین نشد چو زحمت مادر، وظیفهایفرخندهتر ...
آنکس که چو سیمرغ بی نشانستاز رهزن ایام در امانستایمن نشد از دزد جز سبکباربر دوش تو این بار بس گرانستاسبی که تو را میبرد بیک عمربنگر که بدست کهاش عنانستمردمکشی دهر...
ای عجب! این راه نه راه خداستزانکه در آن اهرمنی رهنماستقافله بس رفت از این راه، لیککس نشد آگاه که مقصد کجاستراهروانی که درین معبرندفکرتشان یکسره آز و هواستای رمه، این ...
گویند عارفان هنر و علم کیمیاستوان مس که گشت همسر این کیمیا طلاستفرخنده طائری که بدین بال و پر پردهمدوش مرغ دولت و همعرصهٔ هماستوقت گذشته را نتوانی خرید بازمفروش خیره...
آهوی روزگار نه آهوست، اژدر استآب هوی و حرص نه آبست، آذر استزاغ سپهر، گوهر پاک بسی وجودبنهفت زیر خاک و ندانست گوهر استدر مهد نفس، چند نهی طفل روح رااین گاهواره رادکش و...
ای دل، فلک سفله کجمدار استصد بیم خزانش بهر بهار استباغی که در آن آشیانه کردیمنزلگه صیاد جانشکار استاز بدسری روزگار بی باکغمگین مشو ایدوست، روزگار استیغماگر افلاک، س...
ای کنده سیل فتنه ز بنیادتوی داده باد حادثه بر بادتدر دام روزگار چرا چونانشد پایبند، خاطر آزادتتنها نه خفتن است و تن آسانیمقصود ز آفرینش و ایجادتنفس تو گمره است و همی ...
یکی پرسید از سقراط کز مردن چه خواندستیبگفت ای بیخبر، مرگ از چه نامی زندگانی رااگر زین خاکدان پست روزی بر پری بینیکه گردونها و گیتیهاست ملک آن جهانی راچراغ روشن جانر...
رهائیت باید، رها کن جهانرانگهدار ز آلودگی پاک جانرابسر برشو این گنبد آبگون رابهم بشکن این طبل خالی میانراگذشتنگه است این سرای سپنجیبرو باز جو دولت جاودانرازهر باد،...
کار مده نفس تبه کار رادر صف گل جا مده این خار راکشته نکودار که موش هویخورده بسی خوشه و خروار راچرخ و زمین بندهٔ تدبیر تستبنده مشو درهم و دینار راهمسر پرهیز نگردد طمعبا...
ای دل عبث مخور غم دنیا رافکرت مکن نیامده فردا راکنج قفس چو نیک بیندیشیچون گلشن است مرغ شکیبا رابشکاف خاک را و ببین آنگهبی مهری زمانهٔ رسوا رااین دشت، خوابگاه شهیدانس...