نویدِ فتح و بشارت به مِهر و ماه رسید
بیا که رایتِ منصورِ پادشاه رسیدنویدِ فتح و بشارت به مِهر و ماه رسیدجمالِ بخت ز رویِ ظفر نقاب انداختکمالِ عدل به فریادِ دادخواه رسیدسپهر، دور خوش اکنون کُنَد که ماه آ...
بیا که رایتِ منصورِ پادشاه رسیدنویدِ فتح و بشارت به مِهر و ماه رسیدجمالِ بخت ز رویِ ظفر نقاب انداختکمالِ عدل به فریادِ دادخواه رسیدسپهر، دور خوش اکنون کُنَد که ماه آ...
چو دست بر سرِ زلفش زنم به تاب رَوَدور آشتی طلبم با سرِ عِتاب رَوَدچو ماهِ نو رَهِ بیچارگانِ نَظّارهزَنَد به گوشهٔ ابرو و در نقاب رودشبِ شراب خرابم کُنَد به بیداریوگر ...
به کوی میکده یا رب سحر چه مشغله بودکه جوش شاهد و ساقی و شمع و مشعله بودحدیث عشق که از حرف و صوت مستغنیستبه ناله دف و نی در خروش و ولوله بودمباحثی که در آن مجلس جنون میر...
گوهر مخزن اسرار همان است که بودحقه مهر بدان مهر و نشان است که بودعاشقان زمره ارباب امانت باشندلاجرم چشم گهربار همان است که بوداز صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبحبوی ز...
آن که از سنبل او غالیه تابی داردباز با دلشدگان ناز و عتابی دارداز سر کشته خود میگذری همچون بادچه توان کرد که عمر است و شتابی داردماه خورشید نمایش ز پس پرده زلفآفتابی...
هر آن که جانب اهل خدا نگه داردخداش در همه حال از بلا نگه داردحدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوستکه آشنا سخن آشنا نگه دارددلا معاش چنان کن که گر بلغزد پایفرشتهات به دو دس...
دیر است که دلدار پیامی نفرستادننوشت سلامی و کلامی نفرستادصد نامه فرستادم و آن شاه سوارانپیکی ندوانید و سلامی نفرستادسوی من وحشی صفت عقل رمیدهآهوروشی کبک خرامی نفرس...
تنت به ناز طبیبان نیازمند مبادوجود نازکت آزرده گزند مبادسلامت همه آفاق در سلامت توستبه هیچ عارضه شخص تو دردمند مبادجمال صورت و معنی ز امن صحت توستکه ظاهرت دژم و باطن...
ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفتکار چراغ خلوتیان باز درگرفتآن شمع سرگرفته دگر چهره برفروختوین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفتآن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفتوان لطف کرد...
سر ارادت ما و آستان حضرت دوستکه هر چه بر سر ما میرود ارادت اوستنظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهرنهادم آینهها در مقابل رخ دوستصبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهدکه چون شک...
منم که گوشه میخانه خانقاه من استدعای پیر مغان ورد صبحگاه من استگرم ترانه چنگ صبوح نیست چه باکنوای من به سحر آه عذرخواه من استز پادشاه و گدا فارغم بحمداللهگدای خاک در ...
روزگاریست که سودای بتان دین من استغم این کار نشاط دل غمگین من استدیدن روی تو را دیده جان بین بایدوین کجا مرتبه چشم جهان بین من استیار من باش که زیب فلک و زینت دهراز مه ...
روضه خلد برین خلوت درویشان استمایه محتشمی خدمت درویشان استگنج عزلت که طلسمات عجایب داردفتح آن در نظر رحمت درویشان استقصر فردوس که رضوانش به دربانی رفتمنظری از چمن ن...
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب استیا رب این تأثیر دولت در کدامین کوکب استتا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسدهر دلی از حلقهای در ذکر یارب یارب استکشته چاه زنخدان تو...