وقت گذشته را نتوانی خرید باز
گویند عارفان هنر و علم کیمیاستوان مس که گشت همسر این کیمیا طلاستفرخنده طائری که بدین بال و پر پردهمدوش مرغ دولت و همعرصهٔ هماستوقت گذشته را نتوانی خرید بازمفروش خیره...
گویند عارفان هنر و علم کیمیاستوان مس که گشت همسر این کیمیا طلاستفرخنده طائری که بدین بال و پر پردهمدوش مرغ دولت و همعرصهٔ هماستوقت گذشته را نتوانی خرید بازمفروش خیره...
آهوی روزگار نه آهوست، اژدر استآب هوی و حرص نه آبست، آذر استزاغ سپهر، گوهر پاک بسی وجودبنهفت زیر خاک و ندانست گوهر استدر مهد نفس، چند نهی طفل روح رااین گاهواره رادکش و...
یکی پرسید از سقراط کز مردن چه خواندستیبگفت ای بیخبر، مرگ از چه نامی زندگانی رااگر زین خاکدان پست روزی بر پری بینیکه گردونها و گیتیهاست ملک آن جهانی راچراغ روشن جانر...
کار مده نفس تبه کار رادر صف گل جا مده این خار راکشته نکودار که موش هویخورده بسی خوشه و خروار راچرخ و زمین بندهٔ تدبیر تستبنده مشو درهم و دینار راهمسر پرهیز نگردد طمعبا...
ای دل عبث مخور غم دنیا رافکرت مکن نیامده فردا راکنج قفس چو نیک بیندیشیچون گلشن است مرغ شکیبا رابشکاف خاک را و ببین آنگهبی مهری زمانهٔ رسوا رااین دشت، خوابگاه شهیدانس...