سوزد مرا سازد مرا
ساقی بده پیمانهای زآن می که بیخویشم کندبر حسن شورانگیز تو عاشقتر از پیشم کندزان می که در شبهای غم بارد فروغ صبحدمغافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کندنور سحرگا...
ساقی بده پیمانهای زآن می که بیخویشم کندبر حسن شورانگیز تو عاشقتر از پیشم کندزان می که در شبهای غم بارد فروغ صبحدمغافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کندنور سحرگا...
آسودگی از محن ندارد مادرآسایش جان و تن ندارد مادردارد غم و اندوه جگر گوشه خویشورنه غم خویشتن ندارد مادررهی معیری
اشکم ولی به پای عزیزان چکیدهامخارم ولی به سایهٔ گل آرمیدهامبا یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشقهمچون بنفشه سر به گریبان کشیدهامچون خاک در هوای تو از پا فتادهامچو...
شاهد افلاکیچون زلف تو ام جانا در عین پریشانیچون باد سحرگاهم در بی سر و سامانیمن خاکم و من گردم من اشکم و من دردمتو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانیخواهم که ترا در بر بنش...
چه رفته است که امشب سحر نمی آيد؟شب فراق به پايان مگر نمی آيد؟جمال يوسف گل چشم باغ روشن کردولی ز گمشده ی من خبر نمی آيدشدم به ياد تو خاموش، آن چنان که دگرفغان هم از دل سن...
آن را که جفا جوست نمی باید خواستسنگین دل و بد خوست نمی باید خواستمارا ز تو غیر از توتمنایی نیستاز دوست به جز دوست نمی باید خواستمستان خرابات ز خود بی خبرندجمعند و ز بو...
خیال انگیز و جان پرور، چو بوی گل، سراپایینداری غیر از این عیبی كه می دانی كه زیباییمن از دلبستگی های تو با آیینه دانستمکه بر دیدار طاقت سوز خود عاشق تر از مایی!به شمع...